به نام خداوند رنگین کمان ...
زنگ در را میزنند
مادر از اشپزخانه فریاد میزند:
بروید! چندسالی میشود پی قناری اش رفته. هنوز برنگشته ...
لیلی به مادر بگو قناری ام را فرستادند
بال های زخمی و سرخش را نوازش کن
فرستادمش که بگوید ازادی را دیدم
چند فلکه جلوتر ...
مادر از اشپزخانه فریاد میزند:
بروید! چندسالی میشود پی قناری اش رفته. هنوز برنگشته ...
لیلی به مادر بگو قناری ام را فرستادند
بال های زخمی و سرخش را نوازش کن
فرستادمش که بگوید ازادی را دیدم
چند فلکه جلوتر ...
- ۱.۴k
- ۰۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط